در فضای تهوع آور درویی و خیانت و تقدیس ظالمان بخصوص در میان مدعیان روشنفکری و اصلاح و مدارا، این تنها نوشته ای بود، که حرمت قلم و کلام و اندیشه را نگه داشته است.
در زمان جنگ سرد، یک حکایت طنزی رواج داشت که: نماینده کشور آمریکا به نماینده شوروی گفت: ما در کشور خودمان اینقدر آزادی بیان داریم که مردم میتوانند بگویند «مرگ بر آمریکا»!
نماینده شوروی پاسخ داد: اتفاقا ما هم در کشورمان کاملا آزادیم که بگوییم «مرگ بر آمریکا»!
حکایت طنزی بود برای یک دوره تاریخی؛ اما به مصداق آن روایت معروف که «برای شما جوکه، برای ما خاطره است»، آنچه برای دیگران طنز بود، حالا بهترین توصیفگر وضعیت برخی از محافل خبری و مدعیان نخبگی ما شده است!
به تازگی پروفسور یرواند آبراهامیان در گفتگو با یک رسانه آمریکایی (Democracy Now) زبان به انتقاد از خوی تهاجمی و نظامیگری آمریکاییها گشوده و هشدار داده است که با این دست تها، نه تنها مردم ایران از این پس آمریکاییها را به عنوان یک کشور تروریست خواهند شناخت، بلکه بیم آن میرود که با تداوم تهای ترامپ منطقه وارد یک جنگ خانمانسوز جدید شود.
این دست انتقادات از رویکرد نظامی آمریکا در داخل این کشور قدمتی طولانی دارد و دستکم در جنگ ویتنام شاهد اوجگیری آن بودیم. بسیاری از روشنفکران مستقل و آزادیخواهان آمریکایی همواره منتقد نظامیگری این کشور بودهاند. سرشناسترین آنها احتمالا «نوام چامسکی» در حوزه اندیشه و «مایکل مور» در هنر است. چهرههایی که در داخل خاک آمریکا، با حفظ هویت خود و علیرغم عشقی که بدون تردید به میهن خودشان دارند، صدای اعتراضشان را بلند میکنند و دولت و حکومت خود را مورد شدیدترین انتقادها قرار میدهند.
بازتاب این انتقادها در کشور ما اما، گاه شکل و شمایل همان طنز دوران جنگ سرد را به خود میگیرد! یعنی گروهی در ایران، با انتشار بدون توضیح مواضع آزادیخواهان آمریکایی میخواهند از شرافت و وجاهت این روشنفکران آزاده برای خود و مواضعشان کسب اعتبار کنند، آن هم درست در شرایطی که دقیقا در نقطه مقابل «دال گفتمانی» این روشنفکران قرار دارند.
برای من، ترجمه دقیق و واقعی الگوی رفتاری امثال چامسکی، مایکل مور یا حتی آبراهامیان آن است که: در برابر کشوری که بدان تعلق داری مسوول باش و در مقابل اشتباهات یا حتی جنایتهای احتمالیاش سکوت نکن. آزاده باش و اعتراض کن. اما وقتی جماعتی که سر تا پایشان تخفیف دادن استبداد و سرکوب حکومت و البته توجیهگری نظامیگری و جنگافروزی فرامرزی آن است، با استناد به مواضع همین نخبگان آزاده میخواهند برای خودشان سند حقانیتی دست و پا کنند، من فقط به یاد آن نماینده شوروی کمونیستی میافتم که در کشور خودش ایستاده، مرگ بر آمریکا میگوید و توهم آزادی و آزادگی هم دارد.
این دست ترجمهها و سوءاستفادههای نابجا، اگر محصول یک جور فرصتطلبی و فریبکاری نباشد، احتمالا محصول یک تقلید کورکورانه است که متن را از بستر طرح آن جدا میکنند و با ناقص سازی فضای طرح، مقصود نهایی آن را به کلی وارونه میسازند و از روایتهایی یکسره منتقد و ضدجنگ، مدیحههایی برای جنگسالاران میپردازند. مصداق این دست تقلیدگریهای کورکورانه را نیز ۷ قرن پیش، حضرت مولانا در آن داستان معروف کنیزک و کدو به زیبایی به تصویر کشده بود. (مراجعه شود به مثنوی معنوی، باب پنجم، داستان ۵۹) این نوشته را با بخش انتهایی حکایت مولوی از زبان کنیز به خاتون نادان خود به پایان میبرم:
ظاهر صنعت بدیدی زوستاد
اوستادی برگرفتی شاد شاد
ای بسا زراق گول بیوقوف
از ره مردان ندیده غیر صوف
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی در کف عصا که موسیام
میدمد بر ابلهان که عیسیام
آه از آن روزی که صدق صادقان
باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقی را بپرس
یا حریصان جمله کورانند و خرس
صورتی بشنیده گشتی ترجمان
بیخبر از گفت خود چون طوطیان
صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»
منبع: مجمع دیوانگان
برای متوقف کردن خشونت، پناه بردن به عقل، دیگر کارآمد نیست. انسان باید گفتوگو کند، نه با دیگری که با خودش. اگر در گفتوگو با دیگری، مخالفتِ او از حد گذشت و کاسه حوصلهمان لبریز شد، میتوانیم بحث را قطع کنیم و برخیزیم و به راه خود برویم ولی در گفتوگو با خود چنین چیزی ممکن نیست.
مکاشفه شبانه با #هاناآرنت
نویسنده: علی زمانیان
گاهی نام خودفریبی را امید میگذاریم.
"هنرِ ناامید زیستن"، زیستن است بی آن که چیزی برای امیدواری وجود داشته باشد. از ناامید بودن نهراسیم. چه بسیار افرادی که در شرایط فردی و جمعیِ تلخ و تاریکی بسر میبرند و نمیتوانند به یک رابطهی بد و موقعیت رنج آوری پایان دهند، زیرا جسارت ناامید شدن ندارند و به هر نحو ممکن و البته عموما ناآگاهانه، خود فریبی می کنند. اندک از احساس امیدی ته خورجین ذهنشان مانده است. آنان چشمشان را به واقعیتها میبندند و بر نقطهی ناکجاآبادِ به دست نیامدنی خیره میشوند. همین خودفریبی است که سیاه بختشان میکند. گاهی لازم است پرده ی پندار را کنار بزنیم و خودمان را از هر چه امید است تهی کنیم تا شاید از در جا زدن "در اینجا و اکنون" برهیم و مسیری تازه بجوییم.
هنر ناامید زیستن، چونان هنر پریدن بی پر و راه رفتن بی پا است. هنر شناکردن در استخر خالی از آب، هنر با زبانِ بسته سخن گفتن و حتی هنر بیخدا، مؤمنانه زیستن است. در عین بی افقی، به گشودن افقهای تازه اندیشیدن و در بن بستها در جستجوی یافتن مسیری جدید رفتن است. ایستادن در انتهای کوچه بنبست و زل زدن به دیوار بلند، همان خودفریبی بزرگ است. آن که در انتهای راه از حرکت باز ایستاده است، باید که از هر امیدی برای یافتن شکافی در دیوار دست بشوید و بگذارد همه ی وجودش را ناامیدی فرا گیرد. آن گاه در پی چارهای دیگر برمی آید. از ناامیدی میترسیم زیرا فریب را دستمایهی گریز از واقعیت کردهایم. زیرا با فریب خوشتریم.
✅ تلاش برای امیدوار ماندن، جانکاه و بیهوده است، هنر ناامید زیستن را بیاموزیم. آن چنان که کامو و سارتر زیستند. جهان را عاری از معنا و عبث و تهی از افق مییافتند. در رویکرد آنان هر گونه پروژهی معنابخشی به زندگی و هستی، پروژهی شکست خوردهای است. گویی آدمی در این جهانِ سراسر سوت و کور، موجودی "بیگانه" است. از این رو سعی وافری کردند تا در این جهان پوچ و بی معنا، هنر بی معنا زیستن را بیاموزند و بیاموزانند. تاریخِ عشق نشان میدهد که عشق، رنج است، عشق، اندوه فراق است. اما کسانی چون اریک فروم و یا مولانا جهد مستمری کردند تا "هنر عشق ورزیدن" را بیاموزانند. درس مهمشان این بود که چگونه با موفقیت، رنج عشق را بر دوش بکشیم. بر همین سبک و سیاق باید یاد بگیریم که چگونه با موفقیت، ناامید شویم.
"لئوتولستوی" در رمان آناکارنینا مینویسد: "همه ی خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگرند، اما هر خانوادهی بدبختی به شیوهی خودش بدبخت است." و شاید بتوان جملهی تولستوی را این گونه ادامه داد که: همه ی انسانهای امیدوار شبیه همدیگرند، اما هر انسان ناامیدی، به شیوهی خودش ناامید است. جسارت به شیوهی خود زیستن را تمرین کنیم.
✔️ در زندگی فردی و اجتماعی شرایطی پیش می آید که در آن، ناامیدی"، رهایی بخش است.
نمیتوان مدعی خودگاهی دائمی بود و نسبت به خوابگردی های غیرارادی اعتنایی نداشت، مسلم است که نیروهای طبیعی و فرهنگی بسیاری در شکل دهی رفتار و اندیشه انسانی دخالت دارند. و نگاه اندیشمندانه یا آگاهانه یا اراده گرایانه، وما به معنای رسیدن به مقصود نیست. تنها نشانه ایست از تلاش برای انتخاب. مانند فردی که در قایق یا یک تخته پاره بر روی پهنه دریا سرگردان است، این فرد میتواند خود را به امواج بسپارد و امواج بر حسب اتفاق این قایق را به صخره بکوبند، یا آن را به ساحل نجات برسانند.
انتخاب دیگر آن است که فرد به اطراف خود نگاه کند و به سویی پارو بزند، شاید به ساحلی برسد، ممکن نیز هست آن سیاهی که به سوی آن پارو زده تنها خطای دید بوده باشد. کدام روش بر دیگری برتری دارد؟!من نمی دانم! اما میدانم خاورمیانه یعنی دل و تن سپردن به تقدیر امواج.
بدون هیچ تردیدی، قوانین شریعت ادیان به خصوص اسلام، سرشار از ظلم و قوانین ضد بشری است. این را هر انسان منصفی، در همان نگاه اول در می یابد. اما حکایت اجتهاد پویا برای این فقه گواه، فروشنده ی کم فروشی است که تنها وقتی دست از غش در معامله برمیدارد که خریدار چهار چشم مراقبش باشد.
چنین دین و مکتبی نه انسان ساز که هیولاساز است.
درباره این سایت